داستان زیبا
11 دی 1397 توسط مدرسه ریحانه الرسول س یزد
✍جوانی با دوچرخه اش با پير زنی
برخورد ڪرد و به جای اينڪه از او
عذرخواهی ڪند و کمکش ڪند تا
ازجايش بلندشود شروع به خنديدن
ومسخرهکردن او نمود سپس راهش
را ڪشيد و رفت! پيرزن صدايش زد
و گفت: چـيزی از تو افــتاده است!
جوان به سرعت برگشت و شروع به
جستجو نمـود پـيرزن به او گـفت:
زياد نگرد مـروت_و_مـردانگیات
به زمين افتاد وهرگز آن را نخواهی
يافـت..!
?زندگی اگر خالی از ادب و احساس
و احتـرام و اخلاق باشد هيچ ارزشی
نــدارد زندگـی حـڪايت قـــديمی
ڪوهســتان اسـت صـدا می ڪنی
ومیشنوی پس به نيڪی صدا کن
تا به نيڪی به تو پاســخ دهـــند.